گوی دانش(مطالعات اجتماعی متوسطه اول)
    خدا بدون من هم خداست، اما من بدون خدا هیچی نیستم.  
قالب وبلاگ

به نجار گفت: می توانی دری برايم بسازی؟

نجار پرسيد: برای كجا؟

مرد پاسخ داد: برای در ورودی خانه ام.

نجار پرسید: مگر در خانه ات چه شده؟

مرد گریست ...

[ دوشنبه چهاردهم بهمن ۱۳۹۲ ] [ 20:16 ] [ ناصر محمد حسینی ]

روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود، نگاهش به مورچه ای افتاد

که دانه ی گندمی را با خود به طرف دریا حمل می کرد. سلیمان (ع) همچنان به او نگاه

می کرد که دید او نزدیک آب رسید. در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا

بیرون آورد و دهانش را گشود، مورچه به داخل دهان او وارد شد.

و قورباغه به درون آب رفت. سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت

 زده فکر می کرد، ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود،

آن مورچه از دهان او بیرون آمد، ولی دانه ی گندم را همراه خود نداشت.

گوی دانش /محمدحسینی

لطفا به ادامه ی مطلب بروید


ادامه مطلب
[ یکشنبه ششم بهمن ۱۳۹۲ ] [ 20:33 ] [ ناصر محمد حسینی ]

داستان درباره كوهنوردي ا ست كه مي خواست بلندترين قله را فتح كند .

بالاخره بعد از سال ها آماده سازي خود،ماجراجو يي اش را آغاز كرد.اما از

 آنجايي كه آوازه ي فتح قله را فقط براي خود مي خواست تصميم گرفت به

تنهايي از قله بالا برود.

او شروع به بالا رفتن از قله كرد ،اما دير وقت بود و به جاي چادر زدن همچنان

 به بالا رفتن ادامه داد، تا اينكه هوا تاريك تاريك شد.

سياهي شب بر كوه ها سايه افكنده بود وكوهنورد قادر به ديدن چيزي نبود .

همه جا تاريك بود .ماه و ستاره ها پشت ابر گم شده بودند و او هيچ چيز نمي ديد.http://s3.picofile.com/file/7405065371/15.gif


ادامه مطلب
[ جمعه دوازدهم مهر ۱۳۹۲ ] [ 16:31 ] [ ناصر محمد حسینی ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

با سلام خدمت شماهمکار،دانش آموز و بازديدكننده گرامي
خوش آمدید به سایت خودتان . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
ارادتمند شما محمدحسینی                                                                  
امکانات وب
گالری تصاویر